افسردگي در دوران كودكي
افسردگي در دوران كودكي
افسردگي در دوران كودكي
نويسنده: دکتر علي شاملو - دکتراي روانشناسي
افسردگي شايع ترين بيماري قرن است كه در صورت عدم رعايت بعضي اصول ممكن است به آن دچار شويم. در اين مقاله به يكي از عوامل افسردگي كه ريشه در دوران كودكي دارد، اشاره مي شود.وقتي كودك به دنيا مي آيد، نه تنها از نظر فيزيولوژي به مراقبت منظم و دائم نياز دارد، بلكه از نظر رواني و احساسي به ناز و نوازش از طرف مادر نيازمند است و اگر مادري در تأمين اين خواسته ي كودك كوتاهي كند، ممكن است كودك او با مرگ روبه رو شود!
براي نوزاد انسان برخلاف حيوان، تماس فيزيكي و لمس كردن بسيار تعيين كننده است.
كوتاهي مادر در ناز و نوازش و به آغوش كشيد فرزند مي تواند ريشه هاي بسياري از بيماري هاي روحي او در آينده باشد. اگر كودك در يكي دو سال اول مورد توجه و ناز و نوازش بيدون قيد و شرط مادر قرار نگيرد و نيازهاي عاطفي و فيزيولوژي او بموقع و با كيفيت برطرف نشود، با احساس كمبود و عدم امنيت بزرگ مي شود. اين احساس كمبود و اضطراب جدايي اگر در دوران كودكي براي كسي رخ دهد، در بزرگسالي با مشكلاتي از جمله افسردگي روبه رو خواهد شد.
و اما اضطراب جدايي به اضطرابي گفته مي شود كه فرزند نگران جدا شدن از مادر است و اين نگراني در نتيجه ي جدا شدن واقعي و رواني از مادر به وجود مي آيد. همه ي ما انسان ها، در دوران كودكي با اضطراب جدايي مواجه شده ايم، اما اين جدايي در حالت هاي متفاوت، زمان هاي متفاوت و مكان هاي مختلف فرق مي كند، به همين دليل تأثيرش بر همه ي افراد يكسان نيست؛ ضمن اينكه در آغاز اضطراب جدايي، نقش والدين، به ويژه مادر بسيار مهم است و اينكه در دوران بعدي زندگي ما چه حوادثي رخ داده؛ آيا آن حوادث اضطراب جدايي را براي ما زنده نگه داشتند يا آنها را به فراموشي سپرده ايم. پس بايد همه ي ما به شكلي با اين اضطراب جدايي كنار بياييم و اين قانون ظالمانه و لازم طبيعت را بپذيريم و آن را بشناسيم تا از آسيب در امان بمانيم. وقتي زمان جدايي كودك از مادر فرا مي رسد، فرزند بايد به نحوي از او جدا و به اصطلاح ناف رواني اش بريده شود و اين جدايي را بپذيرد، زيرا مادر نمي تواند دائم براي رفع نيازهاي كودك در خدمت او باشد. اين عدم ارضاي نيازها موجب مي شود كودك احساس كند كه مادر توجهي به او ندارد و بايد او را كه امن ترين فرد و آغوش او كه گرم ترين و مطمئن ترين مكان برايش بوده است، رها كند كه اين مرحله براي كودك بسيار بحراني است. تقريبا يكسال و نيمگي زمان جدا شدن از مادر فرا مي رسد و كودك كه آمادگي جدا شدن را ندارد، دچار اضطراب جدايي مي شود.
اما اگر مادر يا هر فردي كه از كودك نگه داري مي كند، دانش و آگاهي لازم را در اين مورد داشته باشد، آسيب كمتري به كودك مي رسد. در اين دوران بايد كودك را كاملا مطمئن كرد كه مادر حضور دائم و فعال در كنار او دارد تا اينكه به تدريج دنياي بدون حضور مادر را تجربه كند و كم كم از او جدا شود. وقتي كودك مطمئن باشد مادر حضور دارد و احساس امنيت كند، خودش او را ترك مي كند و براي تماس با محيط پيرامون و افراد ديگر پيشقدم مي شود. ولي اگر مادر خود نگران و مضطرب باشد و از فرط نگراني اجازه ي رها شدن را به كودك خود ندهد، اضطراب جدايي را در كودك خود ناآگاهانه نهادينه مي كند و چنين فرزندي در آينده مي تواند براي خود و ديگران مشكل ساز شود.
مادر با حضورش به كودك اين پيام اطمينان بخش را مي دهد كه وقتي تو از من دور مي شوي من هم چنان اينجا هستم و تو هر وقت بخواهي مي تواني برگردي و من تو را با عشق و محبت در آغوش خواهم كشيد و حمايت خواهم كرد. در اين حالت است كه كودك كمترين آسيب را به خاطر اضطراب جدايي مي بيند.
اما اگر كودك بعد از دور شدن از مادر به عقب نگاه كند و او را نبيند، وحشتي در او ايجاد مي گردد و در اثر اين عدم حضور (يعني در اثر اضطراب جدايي) هراسي در او ايجاد مي شود و با چشماني اشكبار به دنبال مادر مي دود و اين براي او به معني از دست دادن هر آنچه دارد مي باشد. در واقع، از دست دادن مادر يعني مرگ و نابودي كه براي كودك قابل پذيرش نيست و آثار بسيار مخربي بر سيستم رواني و افكار او مي گذارد.
در اين حالت وقتي كودك براي پناه بردن به طرف مادر برگردد و او را نيابد، ممكن است واكنش هاي زير را از خود نشان دهد:
* با پرخاشگري هر كه را براي كمك به او به طرفش بيايد از خود براند و همه ي اطرافيان را مسبب درد و اضطراب نبود مادر خود بداند.
* ساكت و بهت زده خود را اصطلاحا بي حس كند تا خطر برطرف شود و مادر برگردد.
* با گريه ي آرام و بي صداي خود به درون گرايي روي بياورد.
در هر سه ي اين حالات كودك احساس كمبود مي كند كه به نوبه ي خود مي تواند اولين پايه هاي افسرده شدن را به خاطر نبود مادر در زمان و مكان مناسب پايه گذاري كند. اگر كودك از اضطراب به وجود آمده به خاطر عدم حضور مادر گريان شود و فرد ديگري را كه براي كمك به او مي آيد پس بزند، معنايش اين است كه ديگران در اين اضطراب مقصر مي داند و ممكن است فكر كند همه مي خواهند او را ناراخت كنند؛ پس بايد كاري كند كه همه دوستش داشته باشند. او فكر مي كند دوست داشتني نيست؛ وگرنه مادرش نمي رفت و تنهايش نمي گذاشت! اين كمبود مي تواند آنقدر ريشه دار شود كه او را در بزرگسالي نه تنها افسرده كند، بلكه دائم بخواهد محبت ديگران را به خود جلب نمايد. به عبارتي، وقتي اضطراب جدايي در كودك به وجود مي آيد، همراه با آن احساس كمبود ديگري هم مي كند كه نتيجه ي آن نگرش نادرست به اطراف و اطرافيان است، يعني به همه و هر حادثه اي بدبين مي شود و ديگر اينكه به خود مي گويد من خوب نيستم و ارزشي براي ديگران ندارم. اگر فرزند ما در اين مرحله ي بسيار بحراني از رشد خود به اين دو نتيجه برسد، در بزرگسالي دائما محبت ديگران را طلب (گدائي) مي كند و تشنگي سيري ناپذيري براي به دست آوردن عشق و محبت ديگران دارد؛ چرا كه جاي محبت و عشق در ذهن و زندگي او خالي است. چنين فردي در اكثر موارد بسيار پرتوقع بوده و بسيار زود از رفتار ديگران ناراحت و دلخور مي شود و حتي مي توان علائم انزوا و گوشه گيري را در او مشاهده كرد. كسي كه دوره ي بحران اضطراب را با مشكل سپري كند، يك نياز دائمي و ارضا نشده براي دوست داشته شدن دارد و انتظار دارد ديگران مدام به او توجه كنند و اين اطمينان را بدهند كه دوستش دارند. اين افراد در بيشتر موارد از همه كس و همه چيز ناراضي، آزرده خاطر و در كل، بهانه گير هستند و از اين طريق مي خواهند توجه ديگران را به خود جلب كنند. چنين فردي معمولا گناه همه ي مشكلات خود را به گردن ديگران مي اندازد، همان طور كه در كودكي در بحران اضطراب جدايي، ديگران را مسبب درد و نگراني خود و نبود مادر مي دانست. لازم به ذكر است كه اين افراد رفتار خود را باور ندارند و نمي دانند كه از اين طريق مقداري از كمبودهاي خود را نه تنها ناآگاهانه به ديگران منتقل مي كنند، بلكه از فشار رواني خود هم مي كاهند. فردي كه در نتيجه ي كمبود احساسي و اضطراب جدايي به افسردگي دچار شده، ديگران را مسؤول مشكلات خود مي داند و معتقد است اگر ديگران (مثلا مادر و همسرش) او را به اندازه ي كافي دوست داشتند، چنين مشكلي براي او به وجود نمي آمد. وقتي فردي چنين تفكري دارد و استدلال او بر اساس تخيلاتش شكل مي گيرد، شكي نيست كه دير يا زود نزديكان خود را چنان آزرده كند كه آنها هم او را تنها مي گذارند و اين مشكل، افسردگي او را دو چندان مي كند.
فردي كه به اين دليل به افسردگي دچار شده است، عميقا كمبود محبت، اضطراب و نگراني دائمي و خشم به خود و ديگران دارد.
2. مراجعه به روانشناس براي روان درماني
3. استفاده از دارو در صورت تشخيص روانپزشك
4. تغيير نگرش به اطرافيان و حوادث پيرامون
5. انجام فعاليت هاي ورزشي و اجتماعي
منبع:ماهنامه ي تخصصي دنياي سلامت، شماره ي 51
/ن
براي نوزاد انسان برخلاف حيوان، تماس فيزيكي و لمس كردن بسيار تعيين كننده است.
كوتاهي مادر در ناز و نوازش و به آغوش كشيد فرزند مي تواند ريشه هاي بسياري از بيماري هاي روحي او در آينده باشد. اگر كودك در يكي دو سال اول مورد توجه و ناز و نوازش بيدون قيد و شرط مادر قرار نگيرد و نيازهاي عاطفي و فيزيولوژي او بموقع و با كيفيت برطرف نشود، با احساس كمبود و عدم امنيت بزرگ مي شود. اين احساس كمبود و اضطراب جدايي اگر در دوران كودكي براي كسي رخ دهد، در بزرگسالي با مشكلاتي از جمله افسردگي روبه رو خواهد شد.
و اما اضطراب جدايي به اضطرابي گفته مي شود كه فرزند نگران جدا شدن از مادر است و اين نگراني در نتيجه ي جدا شدن واقعي و رواني از مادر به وجود مي آيد. همه ي ما انسان ها، در دوران كودكي با اضطراب جدايي مواجه شده ايم، اما اين جدايي در حالت هاي متفاوت، زمان هاي متفاوت و مكان هاي مختلف فرق مي كند، به همين دليل تأثيرش بر همه ي افراد يكسان نيست؛ ضمن اينكه در آغاز اضطراب جدايي، نقش والدين، به ويژه مادر بسيار مهم است و اينكه در دوران بعدي زندگي ما چه حوادثي رخ داده؛ آيا آن حوادث اضطراب جدايي را براي ما زنده نگه داشتند يا آنها را به فراموشي سپرده ايم. پس بايد همه ي ما به شكلي با اين اضطراب جدايي كنار بياييم و اين قانون ظالمانه و لازم طبيعت را بپذيريم و آن را بشناسيم تا از آسيب در امان بمانيم. وقتي زمان جدايي كودك از مادر فرا مي رسد، فرزند بايد به نحوي از او جدا و به اصطلاح ناف رواني اش بريده شود و اين جدايي را بپذيرد، زيرا مادر نمي تواند دائم براي رفع نيازهاي كودك در خدمت او باشد. اين عدم ارضاي نيازها موجب مي شود كودك احساس كند كه مادر توجهي به او ندارد و بايد او را كه امن ترين فرد و آغوش او كه گرم ترين و مطمئن ترين مكان برايش بوده است، رها كند كه اين مرحله براي كودك بسيار بحراني است. تقريبا يكسال و نيمگي زمان جدا شدن از مادر فرا مي رسد و كودك كه آمادگي جدا شدن را ندارد، دچار اضطراب جدايي مي شود.
اما اگر مادر يا هر فردي كه از كودك نگه داري مي كند، دانش و آگاهي لازم را در اين مورد داشته باشد، آسيب كمتري به كودك مي رسد. در اين دوران بايد كودك را كاملا مطمئن كرد كه مادر حضور دائم و فعال در كنار او دارد تا اينكه به تدريج دنياي بدون حضور مادر را تجربه كند و كم كم از او جدا شود. وقتي كودك مطمئن باشد مادر حضور دارد و احساس امنيت كند، خودش او را ترك مي كند و براي تماس با محيط پيرامون و افراد ديگر پيشقدم مي شود. ولي اگر مادر خود نگران و مضطرب باشد و از فرط نگراني اجازه ي رها شدن را به كودك خود ندهد، اضطراب جدايي را در كودك خود ناآگاهانه نهادينه مي كند و چنين فرزندي در آينده مي تواند براي خود و ديگران مشكل ساز شود.
مادر با حضورش به كودك اين پيام اطمينان بخش را مي دهد كه وقتي تو از من دور مي شوي من هم چنان اينجا هستم و تو هر وقت بخواهي مي تواني برگردي و من تو را با عشق و محبت در آغوش خواهم كشيد و حمايت خواهم كرد. در اين حالت است كه كودك كمترين آسيب را به خاطر اضطراب جدايي مي بيند.
اما اگر كودك بعد از دور شدن از مادر به عقب نگاه كند و او را نبيند، وحشتي در او ايجاد مي گردد و در اثر اين عدم حضور (يعني در اثر اضطراب جدايي) هراسي در او ايجاد مي شود و با چشماني اشكبار به دنبال مادر مي دود و اين براي او به معني از دست دادن هر آنچه دارد مي باشد. در واقع، از دست دادن مادر يعني مرگ و نابودي كه براي كودك قابل پذيرش نيست و آثار بسيار مخربي بر سيستم رواني و افكار او مي گذارد.
در اين حالت وقتي كودك براي پناه بردن به طرف مادر برگردد و او را نيابد، ممكن است واكنش هاي زير را از خود نشان دهد:
* با پرخاشگري هر كه را براي كمك به او به طرفش بيايد از خود براند و همه ي اطرافيان را مسبب درد و اضطراب نبود مادر خود بداند.
* ساكت و بهت زده خود را اصطلاحا بي حس كند تا خطر برطرف شود و مادر برگردد.
* با گريه ي آرام و بي صداي خود به درون گرايي روي بياورد.
در هر سه ي اين حالات كودك احساس كمبود مي كند كه به نوبه ي خود مي تواند اولين پايه هاي افسرده شدن را به خاطر نبود مادر در زمان و مكان مناسب پايه گذاري كند. اگر كودك از اضطراب به وجود آمده به خاطر عدم حضور مادر گريان شود و فرد ديگري را كه براي كمك به او مي آيد پس بزند، معنايش اين است كه ديگران در اين اضطراب مقصر مي داند و ممكن است فكر كند همه مي خواهند او را ناراخت كنند؛ پس بايد كاري كند كه همه دوستش داشته باشند. او فكر مي كند دوست داشتني نيست؛ وگرنه مادرش نمي رفت و تنهايش نمي گذاشت! اين كمبود مي تواند آنقدر ريشه دار شود كه او را در بزرگسالي نه تنها افسرده كند، بلكه دائم بخواهد محبت ديگران را به خود جلب نمايد. به عبارتي، وقتي اضطراب جدايي در كودك به وجود مي آيد، همراه با آن احساس كمبود ديگري هم مي كند كه نتيجه ي آن نگرش نادرست به اطراف و اطرافيان است، يعني به همه و هر حادثه اي بدبين مي شود و ديگر اينكه به خود مي گويد من خوب نيستم و ارزشي براي ديگران ندارم. اگر فرزند ما در اين مرحله ي بسيار بحراني از رشد خود به اين دو نتيجه برسد، در بزرگسالي دائما محبت ديگران را طلب (گدائي) مي كند و تشنگي سيري ناپذيري براي به دست آوردن عشق و محبت ديگران دارد؛ چرا كه جاي محبت و عشق در ذهن و زندگي او خالي است. چنين فردي در اكثر موارد بسيار پرتوقع بوده و بسيار زود از رفتار ديگران ناراحت و دلخور مي شود و حتي مي توان علائم انزوا و گوشه گيري را در او مشاهده كرد. كسي كه دوره ي بحران اضطراب را با مشكل سپري كند، يك نياز دائمي و ارضا نشده براي دوست داشته شدن دارد و انتظار دارد ديگران مدام به او توجه كنند و اين اطمينان را بدهند كه دوستش دارند. اين افراد در بيشتر موارد از همه كس و همه چيز ناراضي، آزرده خاطر و در كل، بهانه گير هستند و از اين طريق مي خواهند توجه ديگران را به خود جلب كنند. چنين فردي معمولا گناه همه ي مشكلات خود را به گردن ديگران مي اندازد، همان طور كه در كودكي در بحران اضطراب جدايي، ديگران را مسبب درد و نگراني خود و نبود مادر مي دانست. لازم به ذكر است كه اين افراد رفتار خود را باور ندارند و نمي دانند كه از اين طريق مقداري از كمبودهاي خود را نه تنها ناآگاهانه به ديگران منتقل مي كنند، بلكه از فشار رواني خود هم مي كاهند. فردي كه در نتيجه ي كمبود احساسي و اضطراب جدايي به افسردگي دچار شده، ديگران را مسؤول مشكلات خود مي داند و معتقد است اگر ديگران (مثلا مادر و همسرش) او را به اندازه ي كافي دوست داشتند، چنين مشكلي براي او به وجود نمي آمد. وقتي فردي چنين تفكري دارد و استدلال او بر اساس تخيلاتش شكل مي گيرد، شكي نيست كه دير يا زود نزديكان خود را چنان آزرده كند كه آنها هم او را تنها مي گذارند و اين مشكل، افسردگي او را دو چندان مي كند.
فردي كه به اين دليل به افسردگي دچار شده است، عميقا كمبود محبت، اضطراب و نگراني دائمي و خشم به خود و ديگران دارد.
براي از بين رفتن افسردگي راه هاي مؤثري وجود دارد؛ از جمله:
2. مراجعه به روانشناس براي روان درماني
3. استفاده از دارو در صورت تشخيص روانپزشك
4. تغيير نگرش به اطرافيان و حوادث پيرامون
5. انجام فعاليت هاي ورزشي و اجتماعي
منبع:ماهنامه ي تخصصي دنياي سلامت، شماره ي 51
/ن
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}